خواهر گلم خواهر گلم ، تا این لحظه: 26 سال و 11 ماه و 5 روز سن داره
اورانوساورانوس، تا این لحظه: 30 سال و 6 ماه و 16 روز سن داره
سیاره منسیاره من، تا این لحظه: 9 سال و 1 ماه و 11 روز سن داره
للیللی، تا این لحظه: 25 سال و 11 ماه و 5 روز سن داره

🌠سیاره

سفر

سلام به خوانندگان سیاره من  آن شا الله فردا صبح بعد از نماز قراره بريم سفر تصمیم داریم اول بريم طبس بعد یزد ،البته خواهرم اصرار داره قم هم بريم اما نمیدونم محقق میشه یا نه  این بگم که متاسفانه از کل ایران فقط تهران قم همدان کیش و یه شهر از شمال دیدم اونم تو بچگی که چیز زیادی رو یادم نمیاد امیدوارم که از این به بعد بیشتر بريم سفر و همچنین این سفر هم به امید خدا با سلامتی و شادی همراه باشه و برگردیم .... حلالم کنید دوستان ،به امید دوباره نوشتن بعد از برگشت به همراه خاطرات خوب 
31 فروردين 1395

اتفاقات ما

امروز با خواهری رفتیم کلاس تئوری جلسه دوم ،اونقدرا که فکر میکردم خشک نبود البته شاید تا حالا اینطور بوده اما امیدوارم از این به بعدش خوب پیش بره ... حس خوبیه کنار هم نشستن و گذروندن لحظاتی متفاوت اونم با همراهی پیانو معلم با تجربه ... شنبه کلاس دارم اونم جلسه دومه به خاطر سفر معلمم افتاد این هفته ،کلی مقدمات داریم واسه تبریک قبوليشون تو کر فلوت تهران بچه ها قراره شیرینی بیارن و شایدم بگیرن ! ...
30 فروردين 1395

مهمونی

امروز به یه مولودی دعوت شده بودیم خونه یه آشنای دور که زیاد به ما ربطی نداره اما به خاطر خوابی که دیده بود ما رو دعوت کرد .بعد از پنج سال بود که میرفتم مولودی و تازگی داشت واسم داشت کم کم یادم میرفت ،آخه اقوام ما زیاد اینجور مجالس برگزار نمیکنن نه اینکه بدشون بیاد نه بیشتر روضه داریم ...
30 فروردين 1395

بارون شدید و ترس

ديروزمون به رفتن شانديز و برداشتن آب و بعد رفتن به طرقبه و خوردن بستنی و خرید واسه خونه خلاصه شد و گذشت ... دیشب در حین خرید بودیم که بارون عجیبی شروع شد و رعد و برق ها هم عجیبتر ! وقتی اومدیم شهر دیدیم که انگار اینجا بدتر بوده و تگرگ باریده و کلی هم درخت شکسته بود و سیل هم اومده بود  حتی برق حرم قطع شده بود  خلاصه شب عجیبی بود .  
28 فروردين 1395

سپاس ؛همین

دیشب در کمال ناباوری و در اوج شلوغی مشهد ،رفتیم زیارت امام مهربون ،خیلی خوب بود .........
27 فروردين 1395

...

امروز بعدازظهر واسه تمرین رفتیم جهاد ،منم سازم بردم واسه اینکه دلم آروم بشه .مامان خونه موند تا ساعت شش بره روضه خالش . من و خواهرم رفتیم جهاد و تا شش روی نیمکت توی محوطه نشستیم و عرف صحبت شدیم و نفهمیدیم کی زمان می گذشت . بعد مامانم از روضه برگشت اونجا و باهم اومدیم خونه .... پ ن :حیفم میاد اینجا رو ول کنم و دیگه خاطراتم ثبت نکنم ... پس میمونم و می نویسم 
25 فروردين 1395

سلام به امروز

دیروز با خواهرم رفتیم کلاس ،فقط ده نفر بودیم البته فک کنم ،اما استادش خوب بود و تازه فهمیدیم چقد لازم بوده و ما نمی دونستیم ! پسر خالم امروز پیشنهاد داده واسه مسافرت ،ماهم کلاس داریم ،کنکور و تمام مسائل وابسته به اون هم هست !نمیدونم چه خواهد شد .... امروز خواهرم کلاس داره ...جلسه دوم  ...
24 فروردين 1395

اتفاقات امروزم

شوهر عمم امشب از کربلا برگشت واسه همین رفتیم خونشون ،فردا باید برم دانشگاه واسه مدرکم و همچنین بعداز ظهر هم که کلاس داریم...
22 فروردين 1395

روزمره ۳

این روزا خوب نیستم ،واسه مامانم ناراحتم .خدا کنه زود خوب شه ...واسش دعا کنید دوستاي گلم . واسه اینکه روزام بهتر بشه و یه نظمي داده باشم به کارتم کلاس تئوری هم ثبت نام کردیم بعد از کلاس پنجم دبستان من و اول دبستان خواهرم دیگه باهم نبودیم .الان این فرصت پیش اومده امیدوارم تجربه ی خوبی باشه واسه دوتامون...
21 فروردين 1395
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به 🌠سیاره می باشد